نویسنده: فرزاد بیطرف( محزون)




 

شهادت

مزد سرمستی ما جزمی نوشین نبود
ترس درحلقه چشمان خدابین نبود
چه کسی گفت ره حادثه مسدود شده ؟
روح در حیطه خود ساخته محدود شده؟
چه کسی گفت شهادت سخن دیروز است؟
فصل بیگانگی و بی خبری امروز است
بزم خوبان ره عشق قداست دارد
مگر این بنده نه در خاک وراثت دارد
ای بنازم کرم ذات تو را بنده نواز
خون بها بهرشهیدان ره راز و نیاز
ما که ماندیم ودراین خاک فنا پوسیدیم
گرچه صد بار لب تیغ بلا بوسیدیم
ای شهادت کرم خاص تو برفانی خود
دعوتم کی کنی ای دوست به مهمانی خود
ای شهادت چوتوپی حسرت دیرینه دل
نچشم طعم تو با زنگ، برآیینه ی دل

امیر عشق

صیاد دشمن کوب ما کوچید، یاران
می بارد ازچشمم، دراین اندوه باران
مردان حقجودار بردوشند، آری
با خون و آتشها هم آغوشند، آری
اوج ولایت دوستی اعجاز کرده
یک مرغ عشق شیفته، پرواز کرده
با بال زخمی سوی عرش نور پرزد
اما غمش بر قلب همرزمان شرر زد
دشمن شکار صحنه های جنگ، صیاد
سوی خدا باشد با رخی خونرنگ، صیاد
ای پرتوان، فرمانده نستوه ارتش
ای قطره ای از عزت انبوه ارتش
با پای دل تا کعبه مقصود رفتی
اما جوانمرد بسیجی، زود رفتی
ای نور سیمای تو برهان صداقت
رفتی و می سوزد دل از سوز فراقت
فیض شهادت مایه آسایش تو
ای لحظه ها درحسرت آرامش تو
رفت از میان خیل گمنامان، امیری
آزاده ای بی ادعا، روشن ضمیری
ارتش اگر زین سوگ عظمی، داغدار است
اما سرافراز وقرین افتخار است
صیاد ما صیاد دلهای غمین بود
سجاده بر آتش، (علی) سنگرنشین بود
یکپارچه عشق و حرارت، شور وغیرت
خواب از دو چشم باز و بیدارش به حیرت
فقدان شیرازی غم ناباوری بود
او اشتر پا در رکاب رهبری بود
منبع : بیطرف (محزون)، فرزاد؛ (1386)، آتش دل، تهران: انتشارات ایران سبز، چاپ اول 1386.